رحمان بوستانی ::
چهارشنبه 85/9/29 ساعت 4:37 عصر
شاید هرگز اینو ندونی دل سنگ کجا اسیره
یا چرا تنگ غروبا دل آینه میگیره
شاید هرگز اینو ندونی تا سحر چند تا ستاره
وقتی دل تنگ کسیه همدمش ابر بهاره
سخته،سخته، خیلی سخته، این همه بار رو دوشم
تو میگی تقصیر من نیست، نرسید صدات به گوشم
حالا فریادمو بشنو، فریادمو بشنو،که برات گفتنی دارم
ای که هرگز ندونستی چرا این قد بی قرارم
بعد از این هر جا که رفتی، هر جا که رفتی،اگه آینه رو میپوشه
اگه دیدی از دل سنگ داره چشمه می جوشه
لحظه ای بمون و بشنو لحظه ای با جون و دل باش
تا اگه کسی صدات کرد بشنوی صداشو ای کاش
نوشته های دیگران()