رحمان بوستانی ::
یکشنبه 85/2/24 ساعت 3:45 عصر
تنها شد این دل این دیوونه
مستی از می عشق از تو دیوونه
باور نکن عاشق نشو
رسوای عشق تو این زمونه تنها می مونه
ای دل ای دل ای دیوونه
دنیای من همه رفت از یادم
خد ای من بیا برس به داد م
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
دیوونه دل تو با من چه ها کردی
عاشق شدی خودتو رها کردی
دریا دریا غم آشنا کردی
ای یار من دلمو به تو دادم
ای عشق من چرا دادی بر بادم
آتیش زدی به دل و به بنیادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
دل دیوونه من میگه آروم نداره
برای دیدن تو همیشه بیقراره
دل و دلدار و دیدار میاد هی به یادم
خبر نداری ای یار هستیمو به تو دادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
در تنگنای دل من وسعتی به بیکرانگی محبت خود پیدا کن
و در دوران قحطسالی محبت آخرین دنیای من باش
که دیده و دل را به تو سپرده ام و در جان تو آهوی محبت را شکار کردم
به اشکهایم بنگر که دریای پر تلاطم انتظارهاست ، پس به یمن عشقی که در دل
دارم ، مرا دریاب !
به نام تو فریاد می آورم که دل دریایی من بی تو مرداب است
آنسان که در سکوت شب پلک های خسته از نگاهت را بر روی هم می نهی
پندار کسی آنطرف ها در حسرت یک لحظه دیدار توست ...
بیا که دستان سردم ، گرمی سر انگشتانت را آرزو دارند
نوشته های دیگران()