رحمان بوستانی ::
دوشنبه 85/1/28 ساعت 1:48 عصر
به او بگوئید که دوستش دارم
...هر چه گفتم و هر چه سوختم و ساختم بیهوده بود
هر چه به او گفتم دوستش دارم انگار یک خواب بود و هر چه
...با عشق و احساس او سوختم و ساختم پوچ پوچ بود.
دیگر نمیدانم چگونه باید از آنکه دوری بگویی که دوستش داری..
تو بگو ای قلب عاشق من ، چگونه باید این دوست داشتن را ابراز کنی؟
من هستم و یک قلب سرخ ، که درون قلب سرخ یک دنیا محبت و عشق نهفته
... است و ما تو را دوست میداریم ، گرچه تو این دوست داشتنمان را باور نداری
کاش میدانستی قلبم یک آرزو دارد و تنها آرزویش تویی!
کاش میدانستی قلب مجنونم، یک معشوق دارد و تنها لیلای آن تویی!
...کاش میدانستی که قلبم تنها یک احساس دارد و آن احساس پاک، تنها برای تو هست.
و ای کاش میدانستی که قلب عاشقم تنها یکی را دوست میدارد و آن تویی!
تویی و آن قلب مهربانت و یک دنیا احساس پاک در وجودت!
منی که مدتها به انتظار تو در جاده تنهایی ها نشسته بودم ، منی که مدتها
بود از خدای خویش آرزوی تو را داشتم ، و منی که لحظه ها
و ثانیه ها به یاد تو و به انتظار تو مینشستم چگونه بگویم که دوستت دارم؟
آهای ای دو چشم خیس من ، دو چشمی که
شب و روز برای او اشک ریختید ، و تا سحرگاه به یاد او به آسمان عاشقی ، به مهتاب
و ستارگان نگاه می انداختید ، و ای دو چشمی که مرا عاشق او کردید
... و مرا در دنیای عاشقی اسیر کردید شما به او بگویید که دوستش دارم.
...آری به او بگویید که خیلی دوستش دارم
بر گرفته شده از: http://daftareshghe.blogsky.com/
نوشته های دیگران()