• وبلاگ : زخم عشق
  • يادداشت : قصه بي پايان دل من :ماه وماهك
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    غزل وارگي هايت

    تا نهايت دل ديوانه ام رفت

    آيه ي پيوند را بخوان

    سلام . ممنون كه به وب من سر زدي. خوشحالم كه يه دوست جديد پيدا كردم.

    خود عاشقانه ايست بس بزرگ ... انديشيده اي آيا؟!

    سلام ...

    ممنون از لطفتون ... منم لينكتون و گذاشتم ..

    موفق باشيد

    ازين همه هق هق جز دست ديوانه اي بر جاده اي بي تاب نمانده
    و اين ماه
    ماهي كه چهارده بارگي اش را بر جنون شهر ميتابد
    وفسفر چشم گربه ها را به راه مي اندازد
    چه تابناك به سمت زوال مي رود

    امشب تمام تاريخ را با تمام جنگهاي بي دليلش خواهم گريست

    ديوانه دست ميزند به خاك و خاك پر از خاطره مي شود
    ديوانه روزي براي خودش آدمي بود
    حلا دهانش را پر از نقره مي كند و فوت مي كند به ماه


    امشب همان شبيست كه خواهم گريست

    ديوانه عاشق يك ابر بود
    وابر تمام شكلهاي زيبا را به خود مي گرفت
    وابر ها چه زود ناپديد مي شوند

    چه رزهاي زيبايي از كنارمان گذشتند
    چه كبوتر هايي در آن روزها پر شدند
    همين مانده همين شهر
    همين ماه ديوانه
    و اين گريه كه تمامي ندارد

    سلام ...

    خيلي زيبا بود ... وبلاگ و نوشته هاتون واقعا فوق العاده هستن..

    ممنونم كه به كلبه ي عاشقونه ي منم سر زديد ...

    اگر دوست داشته باشيد خوشحال ميشم تبادل لينك كنيم ...

    موفق باشيد ...

    حسام بالا سايتن چک قشهدي